مبارکی و سعادت نمود روی بشاه


از آن مبارک و مسعود تحفهای زاله

چه تحفه ایست ؟ یکی فر خجسته فرزندست


موافقان را شادی فزای و انده کاه

بشهریاری و شاهی تمام نسبت او


زهر دو روی نسب شهریار و زادۀ شاه

نه پادشاه چنو بیند از فراز و نشیب


نه شهریار چنو یابد از سپید و سیاه

ز دیبه سلب باد روز در پوشد


کجا ز غیبه بود تارو پود آن دیباه

کلاه ملک ز شاهان بتیغ بستاند


خزانه شان گه بخشش تهی کند بکلاه

ببزم ورزم ببینی که او چه خواهد کرد


ببدره های زر سرخ و قلبهای سیاه

پسر بود بحقیقت پناه و پشت پدر


چه خوب تر بجهان مر تر از پشت و پناه ؟

هر آنچه خواستی و جستی از خدای بزرگ


بیافتی و بداری ، دگر بجوی و بخواه

چو گل بخند و بیفروز ، زان جهت که هنوز


بباغ بخت تو نشکفت یک گل از پنجاه